چنان شیفته ام می کنی
که بهار را با مهربانی ات تاخت می زنم
و باز هم پیروزم
پسرم یک سال دیگه هم گذشت و چه زود گذشت ، خیلی دلم برای گذشته تنگ شده، برای نوزادیت ، چهار دست و پا رفتنت ، ایستادن و زمین خوردنت،...همه و همه برام خاطره هاییه شیرینتر از عسل...
امروز با دقت بهت نگاه کردم و سعی کردم جزییات صورت و دست و پاهات،حتی بند بند انگشتهاتو توی ذهنم بسپارم .میدونم بسرعت برق و باد این روزها هم میگذرن و روزی میاد که بجای دستای کوچولوت که توی مشت من جا میشه ،دست مردونه ای رو خواهم دید که بزرگتر و قویتر از دست منه و دست من توی اون دست جا میشه! نمیدونم چرا فکر کردن به اون روز باعث میشه اشکهام سرازیر بشن....
پسرکم همینطور که دلتنگ روزهای گذشته شدم ، روزی میرسه که این روزها برام خاطره میشه و چه خاطره های شیرینیه بودن با تو...این روزها که من فقط با توام ،از صبح تا شب...تو من و از همه بیشتر دوست داری و من هر دم به عشق تو نفس میکشم، این روزها چقدر خوشبختم!!!
♡♡دوستت دارم♡♡
تو را تا بی نهایت دوست دارم
تو را تا قلب دریا دوست دارم
اگر روزی نباشم در این دنیای خاکی
تو را در قلب خاک هم دوست دارم